کد مطلب:35504 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162
امام (ع) در این عهدنامه او را به عدالت و برابری بین مردم امر كرده، پرهیزكاری و سختی مرگ و عذاب رستاخیز را یادآوری نموده و در آخر او را به مخالفت با هوای نفس و مواظبت بر نماز اندرز می دهد: بنام بزرگ ایزد مهربان جوانان بسیج سفر ساز كن كه دنیای فرعون را به او داد بدان ای محمد، كسی را سراست چو در داد آسایش خلق ماست به فرمانروا، داد شد افتخار چو در مصر خود می گذاری تو گام پس آنگاه بر مردمان كن گذار بدان قوم باش از خرد مهربان چو ما پیرو راه پیغمبریم در آن بوم هم از سفید و سیاه چنین است اسلام و كس برتری [صفحه 144] به غیر از مساوات از هر چه بود به آحاد آن مملكت داد كن بدانسان كه اشراف در دل امید دگر آنكه با شوق، درماندگان خدا هست بیدار و زین رهگذر نه شبها چنین دیده بان غافلست تو ای پور بوبكر روشنروان به دنیا چشیدند لذت به جان به دنیا رسیدند بر افتخار خوراندند و خوردند در این جهان به بیچاره بودند خود چاره گر به دست توانا و توش و توان چو رفتند دلشاد از این جهان كزین باغ بر باغ دیگر شوند نه همچون ریاكار چركین پست الا ای كه در كاخ داری نشست به هر حال و هر جامه باشی قرین گواهم، رحیمست پروردگار ولی خود چگونه است با ناكسان بدان ای محمد كه یزدان پاك مپندار رفتار دیگر كند هم اكنون تویی حكمران بر سپاه تو بر من عزیزی و بشناس نیز تو انسان و خودخواه انسان بود چو هستی تو انسان و آن هم جوان ترا این وظیفه است و این راه و كیش تو برتر شناسی سپاهی ز خویش [صفحه 145] همیشه به احقاق حق یار باش كه در نزد من هیچ چیزی ز داد به دور ای محمد ز اهل ریا به تخریب كشور از اینان بتر تو كودك بدی گفت بر ما چنین به گاهی كه من می روم زین جهان كه این نامرادان آشفته دل دگر ای محمد در آداب دین دگر نیز خود ساده در دادگاه خداوند بادا نگهبان تو [صفحه 146]
محمد بن ابن بكر، این مرد جلیل القدر، عظیم المنزله از خواص یاران امام (ع) بوده كه در سال حجه الوداع سال دهم هجرت به دنیا آمده و در سال سی و هشت هجری در زمان خلافت امیرالمومنین (ع) به عنوان فرمانروای مصر در آنجا به قتل رسیده است.
كه با یاد او هست دل شادمان
سوی مصر خوش رفتن آغاز كن
ز قانون اسلام داری تو شاد
حكومت كه با داد و دین آشناست
خداوند از دادگستر رضاست
از او نیز شد در جهان یادگار
نخستین بپرس از امور نظام
همه كار آنان به سامان بدار
به رخسار باز و خندان لبان
سزد در مساوات خود بنگریم
برادر شناسیم یك سر به جاه
ندارد به رخساره بر دیگری
مسلمان آزاده خاطر زدود
طمع های اشراف بر باد كن
نبندند بر حكمران جدید
دل آسوده گردند از حكمران
همیشه به حكام دارد نظر
كه آگاه از راز جان و دلست
ببین تا چه كردند خود زیركان
به عقبی به مینو شده كامران
سرافراز نزد خداوندگار
نگشتند غافل ز درماندگان
چو شاهان به درویش كرده گذر
گرفتند خود بازوی ناتوان
سبكبال مانند پروانگان
وز این گل به شاخی دگر پر كشند
و یا آن ستمكار شهوت پرست
چه در مصر یا هر دیاری كه هست
همان جامه روز آخر ببین
كریم است و بخشنده و بردبار
كه كردند بد با ستمدیدگان
شود در مقام ستم، خشمناك
ستمكار را سخت كیفر كند
به سرباز اسلام با فر و جاه
كه سرباز من هست خیلی عزیز
عجب نیست حال تو این سان بود
جوان دوست دارد چه بسیار جان
كه سرباز برتر شناسی ز خویش
نباید كه او گشته خاطر پریش
در این راه پیوسته بیدار باش
نبود است برتر جز این هم مباد
ستمكاره ی ناكس بی حیا
نباشد از آن، گفتمت مختصر
به تحذیر پیغمبر نازنین
شدم از منافق من آشفته جان
دو رویند و نامرد و پیمان گسل
بكوش و به امر نماز این چنین
بیارام، چون می رسد دادخواه
كند حفظ از هر بدی جان تو
صفحه 144، 145، 146.